همیشه آغاز کسی باش که پایان تو باشم
عید که آمد
فکری برای آسمان تو خواهم کرد.
یادم باشد
روزهای آخر اسفند
دستمال خیسی روی ستاره هایت بکشم،
و گلدانی کنار ماهت بگذارم.
زندگی همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت
بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی،
بایستی کنار پنجره و با درخت و باغچه صحبت کنی.
پنهان نمی کنم که پیش از این سطرها " دوستت دارم " را می خواستم
بنویسم
حالا کمی صبر کن
بهار که آمد
فکری برای آسمان تو و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد.
من عاقبت ازاینجا خواهم رفت!
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید.
دیری است .
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهائی خودم
پر کرده ام ، ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه و لبخند
خود را به کاروان برسانم .
اما ،
من عاقبت از اینجا خواهم رفت .
پروانه ای که با شب می رفت ،
این فال را برای دلم دید .